دختر شیرین زبونم!! ا ز اولین سفرت به شمال نه ماه میگذشت.ب ار اول که رفتیم نه ماهت بود و مامان بعد از برگشت مرخصی نه ماهش تموم میشد و باید میرفت سر کار.از اون تاریخ یعنی آخرهای شهریور پارسال نه ماه گذشت و ما با خاله ها و مامان جون اینا دوباره راهی سفر به شمال شدیم.اینبار هم عمه مهربون محمد مهدی جان زحمت کشیدن و ویلاشونو در اختیار ما قرار دادن. تو مسیر رفت یه ذره حوصله ات سر رفته بود و وقتی از خواب پا میشدی دوست داشتی از صندلی خودت بیای پایین.البته حق هم داشتی.چون مسیر طولانی بود و هوا هم تاریک شد و تنها عقب ماشین حوصله ات سر رفته بود. توقف بین راه برای کمی استراحت پارسال زهرای خاله که گاهی میومد تو ماشین ما ت...